باور نمیکنی این روزها چقدر دلم گرفته...
باور نمیکنی خندههایم چه بغضهایی را در خود پنهان دارد...
آری..
من...
با دقایقم با زندگیم... لجبازی میکنم!
غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش میکشد.
سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده است.
کورکورانه زیستن را خوب آموختهام.
توان نوشتن ندارم...
واژههایم گرد و غبار گرفته...
من...
باور کن که باورت کردم !
.
.
.